خیاطی داخل مغازهاش، مشغول خوردن آبدوغ میانوعده است. جلوی در یکی از خانهها سکویی قرار دارد و چند خانم با چادرهای رنگی روی آن نشسته و گرم صحبت شدهاند. مادری جلو میرود و کودکش در حالی که بستنی به دست دارد، پشت سر او باطمأنینه حرکت میکند که مبادا فروریزد. صدای همهمه و خنده از خانهای که درش باز است و پردهای جلوی آن نصب شده، به گوش میرسد...
این رویدادهای روزمره، گویای آن است که در این محله که در حاشیه بولوار شاهنامه و درست روبهروی بقعه منسوب به هارونیه قرار گرفته، همچون سایر روستاهای تازهشهرشده توس، زندگی جریان دارد، اما چیزی که سبب میشود این محله در مقایسه با سایر محلات محدوده توس و مشهد خاص بهنظر آید، نام منحصربهفرد آن است.
اهالی «مردارکشان» میگویند به هرکس میگوییم اهل مردارکشانیم، سریع ابرو بالا میاندازد و میگوید: یعنی شما مردهها را میکِشید؟ همین سادهانگاری و بیاطلاعی مردم سبب شده اهالی نیز به نام محله مردارکشان حساس شوند و بیشتر خود را اهل توس یا محله «شهیدمجیر» (اولین شهید مردارکشان) معرفی کنند، درصورتیکه مردارکشان نام اصیلی است که از حدود قرن هفتم به یادگار مانده و تاریخ و قصههای زیبایی درون خود دارد که ممکن است با تغییرنام، کل آن تاریخ که در طول این سالها سینهبهسینه نقل شده، از یاد برود.
علی کولآبادی، از اهالی مردارکشان، داستان نامگذاری محله خود و روستاها و محلات اطراف را به یک عشق قدیمی نسبت میدهد؛ عشق دختر پادشاه به فردی از طبقه پایین که به مذاق سلطان خوش نمیآید و موجب میشود دخترک را به اسب ببندند و در بیابان رها کنند.
او نامگذاری تمامی روستاهای اطراف را به همین داستان مرتبط میداند؛ داستانی که از روستای «عاشقان» شروع و به مردارکشان ختم میشود؛ «سلطان دختری داشت سپیدتن با زلفی سیاه و صدایی خوش، به نام «سوران». سوران در روستای «عاشقان»، عاشق مردی گاوچران (دراصطلاح محلی گورهچرون) میشود.
ازآنجاییکه مرد گاوچران از طبقه پایین جامعه بوده و نمیتوانسته با دختر شاه وصلت کند، دو عاشق بهدور از چشم پادشاه دل بههم داده و در روستای «شبانکاره» به وصال هم میرسند. وقتی پدر از این راز مطلع میشود، دستور میدهد پسر را در چاهی در روستای «چاهشک» بیندازند.
خبر کشته شدن معشوق دهان به دهان میچرخد و به گوش سوران میرسد، او مرگ دلداده را تاب نیاورده و راهی دشت و بیابان میشود و هرآنچه در توان دارد به کار میگیرد تا جسد معشوقش را بیابد. میگویند درهها و گودالهای «کال زرکش» در نتیجه همین تلاش پدیدار میشود. اما خبری از معشوق نیست، سوران درحالیکه از کشف جسد عشقش ناامید میشود، اشکهایش روان و از این اشکها «کشفرود» جاری میگردد.
صدای آه و ناله سوران در بیابان، طبل رسوایی پدر است، او این را تاب نیاورده و دستور میدهد موی دختر را به دم اسبی وحشی ببندند و در بیابان رها کنند. دختر باور نمیکرد که پدر دستور مرگش را داده باشد، بنابراین وقتی اسب به روستای «قهقهه» رسید، به روزگار خندید، اما تصمیم پدر جدی بود و اسب کماکان در بیابان میدوید.
بر اثر حرکت اسب چموش، اسفند (دستبند طلای) دختر در روستای «اسفندیون» از دستش افتاد. کمی بعد مسهای دختر نیز در روستای «مسگرون» رها شد. اسب و دختر به «باغ شلوارون» که رسیدند، لباسهای دختر عاشق از تنش کنده شد. در «خین چماغی» خون دختر جاری گشت.
در «لقمانی» و «پرکنآباد» گوشتهای بدن او نیز کمکم در اثر کشیده شدن روی زمین از بین رفتند. به نزدیک «نوچاه» که رسیدند، دختر شنید که عشقش را در چاهی انداختهاند. درخواست کرد او را هم به چاه افکنند، اما پدر سنگدل اجازه نداد و اسب هم خجل شد. «سر اسب پایین» افتاد. به روستای «مردارکشان» که رسیدند، دیگر کسی از دخترک صدایی نشنید.»
نکته جالب در داستان علی کولآبادی، این است که در حال حاضر تمامی روستاهایی که در داخل گیومه آورده شده است، در محدوده توس با اندکی پس و پیش، اما به همین نام موجود است.
محمدحسن خوری نیز در ابتدا داستانی مشابه علی کولآبادی تعریف میکند، با این تفاوت که او این ماجرا را به زن خیانتکار پادشاه نسبت میدهد؛ زنی که بهدور از چشم شاه عاشق وزیر میشود و کاری میکند که سلطان مجبور شود دستور دهد او را به دم اسب ببندند و در بیابان رها کنند.
عاقبت، جنازه زن پادشاه به این مکان میرسد و به همین دلیل نام روستا را مردارکشان مینهند؛ البته او داستان دیگری نیز دارد؛ داستانی که به بقعه هارونیه که درست روبهروی مردارکشان قرار گرفته است، مربوط میشود؛ «وقتی امامرضا (ع) در زندان هارون به شهادت میرسند، زنان نوغان مهریههای خود را به شوهرانشان میبخشند و برای تشییعجنازه راهی توس میشوند.
آنان شب را مقابل هارونیه سپری میکنند و صبح از همینجا پیکر حضرت را به دوش میگیرند و او را تا مشهد میبرند، بنابراین به این محل که اقامتگاه زنان نوغان بوده، مردارکشان میگویند.»
گرچه این قصه با تاریخ همخوانی ندارد و نه بقعه منسوب به هارونیه، زندان هارون بوده و نه امامرضا (ع) در اینجا به شهادت رسیدهاند، از حیث داستانی، ذکر روایت بالا خالی از لطف نیست.
داستان رجبعلی بسیار نزدیکتر به تاریخ وپذیرفتنیتر است. او نامگذاری مردارکشان را به حمله مغول نسبت میدهد؛ «زمانی که مغول به توس حمله کرد، ازآنجاکه در نزدیک شهر قبرستان بزرگی وجود نداشت، مردم کشتهها را به این نقطه میآوردند و دفن میکردند، طوریکه اگر چندمتری زمینهای این اطراف را حفر کنند، به استخوان مردهها میرسند؛ البته قبرستان اسلامیه در داخل حریم شهر بوده، اما کشتههای جنگی را در آن دفن نمیکردند.
طبق رسم، خندقی در اطراف ارگ اسلامیه کنده بودند و مردمی را که در جنگها کشته میشدند یا در اثر بلایایی مثل طاعون و زلزله میمردند، به اینجا میآوردند و داخل خندق میانداختند؛ به همین دلیل اینجا به مردارکشان معروف شده است.»
برای آگاهی از تاریخچه نامگذاری «مردارکشان» و روستاهای اطرافش و همچنین میزان صحت داستانهای بالا، پی تاریخشناس مشهدی را میگیریم. مهدی سیدی، با ارزشمند خواندن داستانهای محلی میگوید: «قشنگی تاریخ شفاهی و داستانهای محلی در این است که مردم منتظر نمیمانند تا علم بیاید و تاریخ را برایشان شرح دهد؛ آنها شروع به داستانسرایی درباره اتفاقهای پیرامونشان میکنند و آن را سینهبهسینه انتقال میدهند. این داستانها ارزش تاریخی و هویتی بسیاری دارد، اما خوب است علاوه بر ذکر آنها اصل ماجرا را هم بدانیم.»
در زیر علت نامگذاری مردارکشان و روستاهای اطرافش را از دیدگاه تاریخ میخوانیم؛
مردارکشان: مردم در قدیم، قبرستانهایی اضطراری در داخل شهر داشتند، اما گورستانهای اصلی در خارج دروازهها بودند؛ چنانکه نام خیابان جنت نیز وام گرفته از قبرستان جنت است که در بیرون دروازه سراب قرار داشته، دروازه رزان نیز محل قبرستانی به همین نام بوده است.
بر همین اساس به دروازهای که مردههای داخل حریم توس را از آن بیرون میبردند، مردارکشان میگفتند؛ چنانکه مکان جغرافیایی مردارکشان که درست بیرون دیوار توس قرار گرفته نیز گویای همین ادعاست.
در کنار دروازه مردارکشان، قبرستانی بزرگ در توس وجود داشته که حمدا... مستوفی در قرن هشتم از آن چنین یاد کرده است: «گورستان بزرگی در قبله شهر توس وجود دارد که تنها هفتصد بزرگ دینی ابوبکر نام در آن دفن شدهاند.»
مَثَل «عاقبت، درزی هم در کوزه افتاد» به ماجرای درزیای (خیاطی) برمیگردد که در کنار دروازه مردارکشان شهر مرو مغازه داشته است. او هر روز که جنازهای را از دروازه بیرون میبردند، ریگی را در کوزه میانداخته و میگفته مثلا امروز هفت نفر در کوزه افتادند، یا محمدحسنخان هم در کوزه افتاد. وقتی خود خیاط میمیرد و جنازهاش را از دروازه مردارکشان بیرون میبرند، اهالی ریگی در همان کوزه میاندازند و میگویند: «عاقبت درزی هم در کوزه افتاد.»
به دروازهای که مردههای داخل حریم توس را از آن بیرون میبردند، مردارکشان میگفتند
عاشقان: در گذشته به اهل طرب، عاشق گفته میشد. آنها اجازه فعالیت در داخل حریم شهر را نداشتند، درنتیجه به حومه یا پشت باره میرفتند، بنابراین به محل اجتماع مطربان، عاشقان میگفتند. امروز نیز روستایی با همین نام در پشت دیوار توس وجود دارد. عشرتآباد یا عیشآباد که امروز در شهر مشهد وجود دارد، نیز به همین شیوه نامگذاری شده است.
مسگران: مسگری از جمله مشاغل پرسروصداست که در قدیم، صاحبان آن اجازه فعالیت در داخل شهر را نداشتند، بنابراین آنها نیز در پشت دیوار شهر ساکن شده و به فعالیت میپرداختند. امروز روستایی با همین نام در بیرون دروازه توس وجود دارد.
اسفندیان: سپنج در زبان پهلوی به معنای میهمان است و به میهمانخانه یا جایی که از میهمان پذیرایی میشود، سپنجیان یا اسفندیان میگویند. ازآنجاییکه توس یکی از شهرهای پررفتوآمد بوده و مردم زیادی به این شهر میآمدند، در اطراف توس کاروانسراهایی برای پذیرایی از مهمانان ساخته شده بود. اسفندیان یا در زبان محلی اسفندیون که اکنون نام روستایی در شرق توس است، محل استقرار همین کاروانسراها بوده.
قهقهه: در حال حاضر چهار قهقهه در حوزه تمدن ایران زمین وجود دارد؛ یکی در ولایت ابیورد قدیم بوده که اکنون در کشور ترکمنستان واقع شده و به آن «کاخکا» میگویند، اما قهقهه واقع در شهر اوراتپه در تاجیکستان و قهقهه آذربایجان ایران و قهقهه توس هنوز به همین نام خوانده میشود.
قهقهه به قلعه مرکزی شهر یا زندان اصلی آن میگویند که معمولاجوار شهر ساخته میشد. در تعلیقات «تذکره میخانه» حکایتی درباره قهقهه بدین شرح آورده شده است: خان احمد گیلانی که در سال ۹۴۳ تا ۹۷۵ حاکم گیلان بود به دست امیرمعصوم بیک صفوی اسیر و در قلعه قهقهه محبوس شد.
او در آن دوران این رباعی را سرود: «پیوسته ز چرخ واژگون میگریم/ از دست زمانه بین که، چون میگریم/ با قد خمیده، چون صراحی شب و روز/ در قهقههام ولیک خون میگریم» وقتی این رباعی به سمع شاهزاده اسماعیل صفوی رسید او در جواب گفت: «آن روز که کارت همگی قهقهه بود/ بالای سرت ز سلطنت صد مهه بود/ امروز در این قهقهه با گریه بساز/ کان قهقهه را نتیجه این قهقهه بود»
همچنین در تاریخ، از «چمنقهقهه» توس بهعنوان مکانی یاد شده که ناصرالدینشاه یکی دوبار در راه مشهد در آن اتراق میکند. ازآنجاییکه قهقهه در اطراف کشفرود قرار داشته و چمنزاری سرسبز بوده، ناصرالدینشاه آن را برای اتراق برمیگزیند.
مسیر حرکت ناصرالدینشاه، به «شاهراه» معروف بوده و اکنون راه خرابهای در اطراف توس است که برخی مردم محلی به آن «شهرراه» یا «شِیرا» و گاهی نیز «شورا» میگویند.
شبانکاره: شبانکاره روستایی است که از لحاظ جغرافیایی، روبهروی قهقهه قرار میگیرد و دراصطلاح محلی به آن «شومکاره» میگویند. اصالت نام این روستا را میتوان به نام مولف بزرگ تاریخ «محمدبن علی شبانکارهای» که البته زاده شبانکاره فارس است، نسبت داد.
خین چماقی: خین، خان و خون به معنای چشمه است؛ هفت خان رستم نیز به دلیل آغاز هر خان از کنار چشمه این چنین نامگذاری شده است. خین چماقی، روستایی در غرب عاشقان است.
مسئول امورفرهنگی آرامگاه فردوسی ضمن تأکید بر ارزش تاریخی نام روستاهای اطراف توس میگوید: «این نامها یادگارهای بهجامانده از قرنهای گذشته است که در صورت تعویض، خطر مخدوش کردن تاریخ را درپی دارد؛ چنانکه تغییرنام برخی شهرها و روستاها سبب شده یافتن مکانهای جغرافیایی ذکرشده در تاریخ، دشوار و گاه غیرممکن شود.»
«خرکت» و «باغ خونی» از جمله نامهای تغییریافته است که سیدی با اشاره به آنها میگوید: «خر به معنای بزرگ و کت به معنای آبادی است، اما برخی مردم تنها با توجه به ظاهر نام، تقاضای تغییر آن را میدهند یا همانطور که عنوان شد باغ خونی به معنای باغ دارای چشمه است، درصورتیکه برخی مردم بهغلط با اشاره به حمله روسها از آن باغ به حرم مطهر حضرت رضا (ع) و پر شدن حرم از خون، تقاضای تغییر آن را مطرح کردهاند.
مردارکشان و روستاهای وابسته آن نیز از جمله اسامی هستند که بیش از هفت قرن قدمت دارند. ما بهدنبال ثبت این اسامی به همراه داستانشان در میراث هستیم. بهتر است به جای تغییر این نامها، مردم را با واقعیت آشنا کنیم.»
بستن مرد یا زن خائن به دم اسب و کشیدن او بر روی زمین، از شیوههای نسبتا معمولِ مجازات بهویژه درباره زنان بدکاره و پیمانشکن بوده است. شاهنامه فردوسی از جمله شاهدان این ادعاست. مردمی که در گذشته عادت به شاهنامهخوانی داشتند، داستانهای آن را به صورتی هنرمندانه به مردارکشان، عاشقان و سایر روستاهای اطراف ارتباط دادهاند.
بنا بر شاهنامه و بعضی منابع تاریخی، شاپور ساسانی پادشاه ایران دستور داده تا دختر «ضیزن» را که عاشق او شده و با خیانت به پدرش، قلعه را در اختیار وی نهاده است، به اسب ببندند و بر زمین بکشند.
در خلاصه این داستان میخوانیم: «ضیزن، دختری زیباروی داشته که عاشق شاپور، پادشاه ایران میشود. او به پدر خود خیانت کرده و دروازههای قلعه را باز میکند و به شاپور اجازه میدهد قلعه را تصاحب کند.
شاپور پس از فتح قلعه با تمجید از زیبایی دختر، علت زیبایی او را جویا میشود و دختر در جواب میگوید پدرم برایم بهترین امکانات را فراهم میکرد، هر روز جگری سیخ میکشید و به من میداد، من هر روز با شیری که پدرم دستور میداد تهیه کنند، حمام میکردم و... شاپور با شنیدن این صحبتها دستور میدهد دختر ضیزن را به دم اسب ببندند و در بیابان رها کنند.
دختر با تعجب به شاپور میگوید من که با تو همکاری کردم چرا با من چنین میکنی و شاپور در جواب میگوید تو با پدری که اینقدر با تو مهربان بوده، چنین کردی وای به روزگار من!»
همچنین در شاهنامه پوران/ بوران، دخت پیروزِ شاهکش را به کرّهای نوزین میبندند و بر زمین میکشند:
ز آخُر همانگـه یکی کرّه خواست
به زین اندرون نوز ناگشته راست
ببستش بر آن باره بر همچو سنگ
فگنده بــه گــردن درون پالهنگ
چنان کــرّة تیـــزِ نادیــده زین
به میدان کشیـد آن خداوند کین
... چنین تا بـــر او بر بدرّید چرم
همی رفت خون از برش نرم نرم
مجازاتی که به فرمان بهمن برای کتایون، زن خیانتکار او، تعیین میشود، هم این است:
بیـاورد چوپان دو اسب از گلـــه
دو توســـن کـه همواره بودی یله
بـه دنبال اسبانش گیسو ببســـت
دو چوپان بر آن توسنان برنشست
پس آنگه دوانید بر کوه و دشت
همــی تا کتایون تنش پاره گشـت